مقالات من

دانلود مقالات

مقالات من

دانلود مقالات

دانلود مقاله در مورد روش‏ شناسى فهم متون دینى با word


برای دریافت اینجا کلیک کنید

دانلود مقاله در مورد روش‏ شناسى فهم متون دینى با word دارای 41 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد دانلود مقاله در مورد روش‏ شناسى فهم متون دینى با word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی دانلود مقاله در مورد روش‏ شناسى فهم متون دینى با word،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن دانلود مقاله در مورد روش‏ شناسى فهم متون دینى با word :

روش‏ شناسى فهم متون دینى

میزگرد : آیه‏الله محمدتقى مصباح،
دکتر مهدى گلشنى و حجه‏الاسلام محمود رجبى،
اشاره : مساله فهم متون دینى و شیوه‏ها و معیارهاى آن از جمله مسائلى است که توجه بسیارى از متفکران را در عصر حاضر به خود مشغول داشته است. برخى بر این باورند که فهم این متون بیرون از توان بشر است، برخى نیز با رد این نظر، بر آنند که با توجه به فلسفه نزول این متون – یعنى، هدایت‏بشر – محال است که آن‏ها را از حوزه فهم انسان خارج بدانیم. فهم متون دینى چه شروطى دارد؟ روش‏ها و معیارهاى فهم آن کدام است؟ و; در این میزگرد، در حضور سروران ارجمند، جناب استاد آیه‏الله محمدتقى مصباح، دکتر مهدى گلشنى و حجه‏الاسلام محمود رجبى، به بحث نشسته‏ایم که حاصل این گفت‏وگو به محضر اهل معرفت تقدیم مى‏گردد:

معرفت: کتاب‏هاى آسمانى براى فهم و تغییر رفتار انسان نازل شده‏اند و قرآن کریم نیز از این قاعده مستثنا نیست، این مطلب روشن است که فهم قرآن، روش‏ها و شرایط خاص خود را دارد عمده‏ترین روش‏هاى شناخت قرآن کریم کدام‏اند؟
استاد مصباح: قرآن کریم در موارد بسیارى، تصریح دارد که «بیان للناس‏»(آل عمران: 138)، «تبیانا لکل شى‏ء»(نحل:89)، «بلسان عربى مبین‏»(شعراء: 195) و «یسرناه بلسانک‏»(مریم:97) است. این تصریحات، همه مؤید این است که قرآن براى مردم قابل درک و فهم است. هدف از نزول آن نیز همین بوده که به‏وسیله قرآن هدایت‏شوند و راه سعادت ابدى خود را بیابند.
براى فهم قرآن، چند راه وجود دارد که استفاده از آن‏ها به ما کمک مى‏کند تا با روش صحیح از این کتاب استفاده کنیم و آن را درست‏بفهمیم:
اول: وقتى قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل شود، بین گوینده و شنوند

ه نقاط مشترکى وجود دارد که لفظ بر اساس همان‏ها به کار برده مى‏شود. با توجه به این نقاط مشترک، شنونده همان معنایى را از لفظ مى‏فهمد که مورد نظر گوینده است و همین موضوع فهم مشترک را ایجاب مى‏کند. به عنوان مثال، فهماندن مطلبى به زبان انگلیسى به کسى که از این زبان اطلاعى ندارد، کارى لغو است. بنابراین، اگر گوینده مى‏خواهد مطلبى را به مخاطب خود بفهماند، به‏ناچار، باید بر اساس قراردادهایى که بین این دو مشترک است‏سخن بگوید تا گفت و گو نتیجه‏بخش باشد. براین‏اساس، وقتى قرآن مى‏خواهد با مخاطبان خود سخن بگوید، باید با زبانى صحبت کند که مخاطبانش منظور او را درک کنند و فهم مشترکى از الفاظ آن وجود دا

شته باشد.
دوم: از یک سو، همه مردم دنیا با یک زبان سخن نمى‏گویند و از سوى دیگر، قرآن براى هدایت همه انسان‏ها نازل شده است، نه فقط براى قومى خاص یا زمانى مخصوص. با توجه به این نکته این سؤال مطرح مى‏شود که مخاطبان قرآن، که داراى زبان‏هاى متفاوتى هستند، چگونه باید از آن استفاده کنند؟ چگونه قرآن مى‏تواند با تعبیر خاص خود، معناى مورد نظر را به مخاطبان متفاوت بفهماند؟ این ممکن نیست، مگر این که همه با زبان قرآن آشنا باشند که البته چنین چیزى در گذشته نبوده، براى آینده نیز چنین چیزى پیش‏بینى نمى‏شود که روزى بیاید همه مردم زبان عربى را به خوبى بدانند. حال سؤال این است که آیا قرآن باید با زبان خاصى با مردم سخن بگوید که هیچ کس آن را نمى‏فهمد؟ طبیعى است که خیر; زیرا این نقض غرض خداوند است. آیا یکى از این زبان‏ها را انتخاب کند؟ البته چاره‏اى جز این نیست; زیرا وقتى زبان‏ها متفاوت شد، ناچار باید با یکى از آن‏ها منظور خود را بفهماند. کدام‏یک از این زبان‏ها اولویت دارد؟ این روشن است که پیامبرصلى الله علیه وآله باید به زبان مخاطبان خود، با آن‏ها سخن بگوید، سپس معناى مورد نظر خداوند به زبان‏هاى دیگر ترجمه و تفسیر شود تا دیگران نیز آن را دریابند وگرنه معنا ندارد پیامبرى در میان قومى مبعوث شود و به زبان دیگرى سخن بگوید; این کار غیر عاقلانه است.
قرآن با اشاره به همین مطلب، مى‏فرماید: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه‏»(ابراهیم: 4); ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم خودش نفرستادیم. دلیل این مطلب هم واضح است: تا غرض از هدایت و اتمام حجت‏حاصل شود. بنابراین، قرآن به ناچار، با یک زبان سخن گفته، ولى دیگران باید براساس فهم آن زبان، منظور قرآن را درک کنند.

سوم: حتى اهل یک زبان هم همیشه یک معناى خاص از الفاظ نمى‏فهمند. به عبارت دیگر، زبان همواره در حال تحول است; مانند سایر پدیده‏هاى اجتماعى که در این جهان وجود دارد و تحت‏شرایط خاصى، تغییراتى در آن‏ها پدید مى‏آید. به عنوان نمونه، زبان فارسى از اصل خود – که زبان پهلوى بوده – تا زبان امروزى چه‏قدر تحول پیدا کرده تا به صورت امروزى در آمده است! اصطلاحات و الفاظ آن چه‏قدر با گذشته تفاوت پیدا کرده است! زبان عربى امروزى نیز قطعا با زبان عربى زمان پیامبرصلى الله علیه وآله تفاوت کرده است. بنابراین، این مطلب، نامعقول نیست که الفاظ آن معانى مباینى با اصل خود پیدا کرده باشد.

با این وصف، ما براى فهم قرآن باید چه کنیم؟
اولا، باید بر اصول محاوره عرفى زبان عربى تکیه کنیم.
ثانیا، باید اصول زبان عربى را بیاموزیم; زیرا قرآن به زبان عربى نازل شده است.
ثالثا، باید با زبان عربى، طبق استعمال زمان نزولش آشنا شویم و الفاظ را بر معانى زمان نزول قرآن حمل کنیم. اگر غیر از این کنیم و الفاظ را بر معانى غیر متعارف زمان نزول آن حمل نماییم، چنین کارى عقلایى نیست.
اما براى این که بفهمیم معناى هر لغتى در عصر نزول قرآن چگونه بوده، باید ببینیم با قراینى که درکلام قرآن یا تاریخ وجود داشته، از لغت، حدیث و سایر اقوال، سازگار است‏یا نه.
نکات دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد; مثلا، وقتى ما به شیوه‏ها و سبک‏هاى هر سخنى آشنا شویم – به عنوان مثال، با مجاز، کنایه و استعاره آشنایى داشته‏باشیم – از قراین مى‏توانیم به مفهوم مورد نظر گوینده پى‏ببریم. این قراین ممکن است لفظى باشد و در خود عبارت یا در سایر کلمات گوینده وجود داشته باشد و با توجه به این که گوینده سخن حکیم است و تناقض نمى‏گوید، مى‏توان ابهام کلام او را برطرف کرد و منظور او را فهمید. بنابراین، فرموده‏اند: «القرآن یفسر بعضه بعضا.» گاهى هم ممکن است این قراین لبى یا مقامى باشد که یا از کشف موقعیت‏خاص معلوم شوند و یا از حقایق مورد قبول گوینده . این قراین بر خلاف قراین لفظى، عقلى‏اند; یعنى، اگر ظاهر هر لفظى خلاف برهان عقلى باشد و بتوان دلیلى عقلى بر خلاف آن اقامه کرد، با توجه به این که گوینده سخن (قرآن) اعقل عقلا بوده، معلوم مى‏شود که منظور او معناى مجازى یا کنایى سخن بوده، نه معناى ظاهرى و یا غیر کنایى آن. در محاورات عرفى نیز چنین استعمال‏هایى وجود دارد: اگر کسى لفظى خلاف عقل بگوید با توجه به اینکه متکلم عاقل چنین معنایى را اراده نمى‏کند مى‏توان فهیمد قطعا معناى مورد نظر او مجازى یا کنایى بوده است. بنابراین، براى فهم منظور خدا

وند، علاوه بر در نظر گرفتن قراین لفظى به قراین عقلى نیز باید توجه نمود.
دکتر گلشنى: درباره این سؤال اول، باید دو نکته را عرض کنیم:
اول این‏که در این باره که متن واحدى (بین الدفتین) به نام قرآن وجود دارد، هیچ اختلاف‏نظرى نیست و این متن با چنین خصوصیتى در میان تمام کتب متداول ادیان آسمانى منحصر به فرد است.
دوم این که قرآن صریحا خود را «بلسان عربى مبین‏» (شعراء:195)، کتاب نور و هدایت معرفى ک

رده است. بنابراین، آن نمى‏تواند چیزى مبهم و اختلاف‏انگیز باشد، و پیام‏هاى مهمى که در بردارد باید براى مخاطبانش روشن باشد. علاوه بر این، قرآن براى راسخان در علم نیز پیام‏هایى دارد. اگر آن نتواند این پیام‏ها را به اهلش برساند نقض غرض رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله مى‏شود. پس به هر صورت، قابل فهم است.
حال این سؤال پیش مى‏آید که وسیله فهم قرآن چیست؟ وحى یک روى‏داد خاص است، غیر از سایر روى‏دادها، و براى هر کس قابل تجربه نیست تا بتوان آن را مورد آزمایش قرار داد. اگر ما وحى را پذیرفتیم و وجودش برایمان اثبات شد، به طور طبیعى، باید آن را نیز بفهمیم. راه فهم قرآن همان‏گونه که گذشتگان نیز چنین مى‏فهمیدند، رجوع به قرآن یا سنت قطعى‏الصدور است که شان نزول آیات را تبیین کرده است. بخش دیگرى از قرآن نیز با عقل قابل تبیین و توضیح است. اما به طور کلى، آیات قرآن دو دسته است: بخشى از آن محکمات است که براى ما قابل فهم مى‏باشد و بخش دیگر متشابهات است که غیر از راسخان در علم آن را در نمى‏یابند.
با توجه به این نکات، هیچ ابهامى براى فهم آیات قرآن وجود ندارد و براى فهم آن باید مانند گذشتگان به خود قرآن و سنت رجوع کرد، و زبان قرآن را مطابق عرف و تفسیر زمان نزول آن دریافت.
حجه‏الاسلام رجبى: روش فهم قرآن یکى بیش نیست، و آن، همان روش فهم مورد تایید و عمل عقلا در فهم گفتار و نوشتار دیگران است، که در علم اصول به آن اصول محاوره عقلایى یا اصول عقلایى محاوره گویند; یعنى قواعد و اصولى که عقلا در گفتگوى با یکدیگر و فهم سخن طرف مقابل به کار مى‏گیرند. ولى، این روش داراى اجزا یا مراحلى است که باید آن اجزا و مراحل به‏طور دقیق ترسیم شود. نااگاهى، غفلت و تصویر نادرست از این مراحل و اجزا، موجب درکى نادرست از مقصود خداوند مى‏شود.

به عبارت دیگر، همان‏گونه که در علوم تجربى واژه روش دو کاربرد متفاوت دارد: گاهى مقصود روش تجربى به‏طور کلى است و گاه، مقصود روش گردآورى اطلاعات است، در روش فهم قرآن یا روش تفسیر هم، گاه مقصود از روش، روش فهم قرآن به‏طورکلى، که مشتمل بر همه مراحل و اجزا است، و گاه، مقصود روش‏هاى گردآورى موادخام و اطلاعات لازم براى فهم مقصود خداوند است. به نظر مى‏رسد این معناى دوم باید مورد بر
روش اول، آگاهى و به‏کارگیرى قراردادهاى زبانى یا ادبیات زبان عربى است. زیرا در فهم هر سخن یا نوشتارى، که طبعا به زبان حاصى مى‏باشد، باید از قراردادهاى زبانى آن زبان خاص آگاه بود. در فهم قرآن نیز، که به زبان عربى است، باید از قواعد و قراردادهاى لغوى، صرفى، نحوى و بیانى این زبان آگاه بود و در فهم قرآن آن‏ها را به‏کار گرفت. البته، قراردادهاى زمان نزول قرآن معیار است، نه قراردادهایى که پس از زمان نزول پدید آمده‏اند.
روش دوم، در نظر گرفتن قرائن پیوسته و ناپیوسته لفظى و عقلى است

، که خود دامنه وسیعى دارد و محورهاى متعدد و متنوعى را در بر مى‏گیرد. این قرائن کدام‏اند؟ هر یک در کجا کارآیى دارند؟ شرائط آنها چیست؟ قرائن لفظى، اصول بدیهى یا نزدیک به بدیهى عقلى، دستاوردهاى قطعى تجربى و تاریخى روایات و; ازجمله قرائن بشمار مى‏آیند. در قرائن تاریخى، فضاى نزول، شان نزول، سبب نزول مطرح است. علاوه‏برآن‏ها، ویژگى‏هاى قرآن و خداوند که گوینده و صاحب سخن است و نظائر آن‏ها، در این روش باید مد نظر گیرد. برخى از این موارد، مانند سبب نزول و روایات تفسیرى، در کتب تفسیرى و علوم قرآنى مورد بررسى قرار گرفته است. برخى نیز، مانند سیاق یا ویژگى‏هاى گوینده و ویژگى‏هاى سخن، کار چندانى روى آن نشده و نیازمند تحقی

ق بیشترى است.
روش سوم، مراحعه به روایات است. روایات پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمه معصومین‏علیهم‏السلام داراى نقش‏هاى متفاوتى در تقسیر مى‏باشند. یکى از آن‏ها، نقش قرینه بودن است. ولى، نقش‏هاى دیگر هم باید مورد توجه مفسر باشد. به عنوان مثال، روایات مى‏توانند شیوه صحیح تفسیر را به ما نشان دهند، یا معانى بطنى قرآن را در اختیار ما قرار دهند، یا توضیح و تفصیل بیشترى راجع به موضوع ارائه کنند و یا مصادیق و موارد آیات را مشخص کنند و یا مطالب موجز و مجمل را شفاف و آشکار سازند.
روش چهارم، معیار قراردادن امور یقینى و به اصطلاح اصولى، بر علم یا علمى تکیه کردن است. مفسر باید در شناخت قرائن، در فهم و به‏کارگیرى قراردادها در سند و محتواى روایات تفسیرى بر مدار امور یقینى حرکت کند و آنچه که قطعى است و یا از دیدگاه دین و قرآن به منزله امر قطعى و یقینى است، معیار و مبنا قرار دهد و به امور ظنى‏اى که از نطر عقلا و دین بى‏اعتبار است در فهم قرآن تکیه نکند. چنان که در بیان مقصود از آیات باید توجه شود که کدام نکته به صورت قطعى از آیات استفاده مى‏شود؟ کدام نکته در حد ظهور فهمیده مى‏شود؟ و کدام نکته صرفا یک معناى احتمالى است. این سه نوع استفاده را به هم نیامیزد. این نکته مى‏تواند روش دیگرى به‏شمار آید. روش بودن آن، به این لحاظ است که مفسر در موارد بسیار از کنار هم چیدن آیات و تفسیر قرآن به قرآن، مطالب جدیدى را از آیات استخراج مى‏کند و در این استخراج، توجه به دلالت‏هاى قطعى و ظاهرى و احتمالى نقش مهمى دارد.
روش دیگر، درنظر گرفتن انواع دلالت‏هاست. در علم منطق و اصول، انواع مختلفى از دلالت‏ها، مانند دلالت مطابقى، تضمنى، التزامى و مفهومى و در علوم قرآن نیز، دلالت اقتضا و ایما و تنبیه و اشاره مطرح مى‏باشد. کسى که در صدد فهم سخن خداوند است، باید به انواع مختلف دلالت‏ها توجه کند. زیرا، در نظرگرفتن آن‏ها دو نتیجه در فهم قرآن و تفسیر در احتیار او قرار مى دهد: اول، استفاده فراوان‏تر و استحراج نکات بیشتر از آیات شریف قرآن است. دوم، تصحیح و تهذیب فهم از قرآن ا

ست. ممکن است مفسر باتو جه به اقسام دلالت‏ها و سنجیدن آن‏ها بایکدیگر به این نتیجه برسد که فهم نخستین او از ظاهر عبارات قرآن نادرست و یا غیر دقیق بوده است و در نتیجه، فهم دقیق‏تر و منقح‏ترى از آیات به‏دست آورد. مثلا، وقتى دلالت اقتضا را، که تقریبا بلکه احقیقا مترادف با شرایط صدق در تحلیل‏هاى علمى امروزین است، مد نظر قرار دهیم و فهمى را که مفسراز ظاهر یک آی

ه دارد، با شرایط صدق ادبى، عقلى و یا شرعى آن بسنجیم، ممکن ست‏به‏این‏نتیجه برسیم که مفاد ظاهرى آیه مقید به قیدى است که اتفاقا مورد نظر گوینده نیز هست و خداوند آن قید را مد نظر داشته است. بنابراین، آیه را با اطلاق و شمول و گستردگى ظاهرى‏اش نمى‏توان معنى کرد. البته، این مباحث فنى است و باید با مراجعه به منابع مربوط به آن، به تبیین و توضیح آن دست‏یافت. من فقط به اصل این روش و این‏که چگونه این روش، در فهم مراد خداوند نقش دارد پرداختم. پس د

رنظر گرفتن انواع دلالت‏ها و لزوم هماهنگى و سازگارى بین آن‏ها نیز یکى از روش‏هاى فهم قرآن است.
لازم به ذکر است که اولا، این موارد یک حصر عقلى ویااستقرا تام‏نسبت‏به روش‏ها نیست. تکمیل وافزودن به آن‏ها نیز امکان‏پذیر است. و ثانیا، این‏که آیات قرآن، از نظر معنى داراى درجات است. برخى از درجاب معانى قرآن، مانند برخى از بطون قرآن، از حد فهم متعارف بالاتر است و تنها راسخان در علم به آن دسترسى دارند. ما باید این معانى را از آنان فرا گیریم.
معرفت:درمتون‏روایى‏پذیرفته شده فریقین بیان شده است که «قرآن افزون بر معناى ظاهرى بطون گوناگونى دارد.» آیا روش‏هاى‏یادشده‏براى‏دست – یابى‏به‏بطون‏قرآن‏نیزکافى‏است؟

استاد مصباح: بحث‏بطون قرآن، بحثى روایى است. در خود قرآن، سخنى از بطن به میان نیامده است. این‏که منظور از آن چیست، به فقه الحدیث‏باز مى‏گردد، نه فقه القرآن. روایاتى هم که در این زمینه وارد شده بحث‏هاى مفصلى دارد که مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان به آن اشاره کرده‏اند. اما اجمال مطلب این است که بطون نیز با الفاظ و معانى رابطه دارند، لکن مفهوم گاهى ذومراتب است. یکى از مراتب مرتبه سطحى آن است که عموم مردم در بدو امر، درک مى‏کنند. اما کسانى که در آن دقت کنند، معناى دقیق‏ترى از آن مى‏فهمند. این معناى مباینى نیست، بلکه همان معناست، با عمق و لطافتى بیش‏تر. اگر بازهم در این معنا دقت‏شود، ممکن است معناى عمیق‏ترى به دست آید. این معانى در طول یکدیگرند و مراتب یک حقیقت‏به شمار مى‏آیند. پس چنین نیست که بطون قرآن بخواهند چیزى مباین با ظاهر قرآن اثبات کنند.

دکتر گلشنى: درباره ذوبطون بودن قرآن، همان‏گونه که جناب استاد مصباح فرمودند، بطون گوناگون قرآن، همه در طول یکدیگرند و نمى‏توانند با یکدیگر تباین داشته باشند، وگرنه نقض غرض خداوند خواهد بود. با توجه به این که این بطون در طول یکدیگرند، هر کس به قدر ظرفیت و معلوماتى که دارد، از آن‏ها استفاده مى‏کند. این مساله درباره متون بشرى نیز صادق است.
حجه‏الاسلام رجبى: همان‏طور که استاد فرمودند، مساله بطن داشتن قرآن در روایات صر

یحا مطرح شده است، هر چند مرحوم علامه طباطبایى‏رحمه الله از برخى آیات ذوبطون بودن قرآن را نیز استفاده مى‏کنند، ولى کلمه بطن یا عبارتى که با صراحت از این موضوع سخن گفته باشد در قرآن نیامده است. اگر از منظر روایات به مساله نگاه کنیم، مى‏توان گفت که بطون قرآن، که معانى عمیق و پنهان است در دو سطح قرار دارد: بخشى در عین آن‏که پنهان است، با تعمق بیشتر و اعمال دقت و ظرافت فراوان‏تر و استمداد از آیات براى اهل تعمق و تدبر قابل دسترسى است. این بخش از بطن، با همان روش فهم ظاهر قابل دسترسى است. ولى بخش دیگر معانى، بسیار

پنهانى است که‏نیازمند تعالى روحى و تکامل و تقرب سطح بالاست که انبیا و اولیا به آن دست مى‏یابند. این بخش، با صرف به‏کارگیرى روش فهم ظاهر میسر نیست و، چنان‏که اشاره شد، صفاى باطن تعالى روح و تقرب و تکامل مرتبه بالایى رامى‏طلبد که چه بسا، خاص اولیا و انبیا است.
معرفت: با توجه به این که ذهن انسان آغشته به یک سلسله عرفیات، عادات و فرهنگ زمانه

است، آیا مى‏توان قرآن را مانند دیگر علوم دانست که نمى‏توانند واقعیت‏ها را به خوبى منتقل کنند و معتقد شد که فهم انسان به‏طور نسبى، حقایق را درک مى‏کند و فهم‏هاى متفاوتى را که از قرآن وجود دارد مؤید این مطلب دانست؟

حجه‏الاسلام رجبى:ابتدا، باید بین دو دسته اختلاف در فهم، تمایز قایل شد; برخى اختلاف فهم‏ها مربوط به این امر است که یکى از دو مفسر در آن مورد خاص، روش صحیح فهم را، خواه از روى عمد وغرض‏ورزى و یا از روى ناآگاهى و غفلت و یا با مسامحه به‏کار نگرفته است. این نوع اختلاف فهم، ربطى به اختلاف در مبانى ندارد. تردیدى در عدم اعتبار فهمى که روش صحیح در مورد آن اعمال

نشده وجود ندارد. در این به‏کار نگرفتن روش صحیح، ابعاد متعدد متصور است; ممکن است‏به‏طورکلى، بر خلاف روش حرکت‏شده باشد و یا ممکن است در بخشى، مثلا از قرآین عقلى غفلت‏شده و یا قرینه سیاق در نظر گرفته نشده است و یا روایات و آیات مربوط مد نظر نبوده است و امثال آن. گاهى نیز، هر چند روش صحیح به‏کار گرفته شده است، ولى مفسر از آیه مطلبى یا مطالبى را فراتر از آنچه مقتضاى روش است نتیجه مى گیرد. مثلا، در آیه شریفه “افلا ینظرون الى الابل کیف خلقت” از چگونگى خلقت‏شتر به عنوان نشانه قدرت و دیگر صفات خداوند یاد شده، ولى راجع به این‏که چه ویژگى‏هایى در خلفت‏شتر به ودیعت نهاده شده است، که نشانه برجسته خداست، در آیه هیچ توضیحى بیان نشده است. حال، یک مفسر ممکن است در تفسیر این آیه مطالبى را با توحه به معلومات خویش بنویسد و مفسر دیگرى آن را رد کند و یا نکات دیگرى بر آن بیفزاید، این اختلاف، مربوط به اختلاف در معلومات پیشین آنهاست و ربطى به فهم آیه ندارد. هم‏چنین در موارد بسیارى، مبانى در فهم آیات مؤثرند ولى، هم مبانى مشترک است و هم فهم‏ها، همسان و همساز است. پس صرف این‏که مبانى در فهم مؤثر است، موحب اختلاف برداشت نمى‏شود.
بخش دیگر اختلاف، مربوط به غفلت از حد دلالت آیات است. مطلبى که به‏صورت احتمال از یک آیه استفاده مى‏شود، در اثر غفلت‏یک مفسر قطعى تلقى مى‏شود و مفسر دیگرى، آن را نادرست مى‏یابد و بر خلاف آن نتیجه‏گیرى، تفسیر آیه را بیان مى‏کند. پس، براى اختلاف در فهم آیات، پنج عامل مى‏تواند مطرح باشد:
اول، به‏کار نگرفتن روش فهم از روى آگاهى و عمد و تحمیل راى به قرآن. شکى در بطلان این نوع برداشت‏ها نیست.
دوم، تفسیر پنداشتن امورى که مربوط به مفاد آیه نیست. اختلاف در اینجا، در واقع، خارج از قلمرو فهم بیانات قرآن است که منشا آن مى‏تواند اختلاف در مبانى باشد.

سوم، عفلت از قرائن و قواعد و به‏کارگیرى روش صحیح فهم قرآن و مراحل و اجزاى آن;
چهارم، غفلت از حد دلالت آیه بر مقصود و خلط امور یقینى به ظنى و احتمالى در مقام بیان مفاد آیات پنجم، اختلاف در مبانى است. ولى مهم آن است که اگر کسى در صدد فهم صحیح قرآن باشد، با تامل و دقت و به‏کارگیرى روش صحیح، مبناى صحیح را به‏دست مى‏آورد و در موارد نادرى ممکن است این اختلاف در مبانى باقى بماند و در فهم برخى آیات مؤثر واقع شود. در این موارد نی

ز، بخشى از آن‏ها با توجه به مجموعه آیات حل مى‏شود. البته، این سخن به این معنى نیست که در عمل، مفسران به حل این موارد اختلاف در مبانى و نیز پیامدهاى آن رسیده‏اند.
اینها در صورتى است که اختلاف، به معناى دو فهم ناسازگار با یکدیگر باشد. ولى بسیارى از موارد اختلاف تفاسیر، فهم‏هایى است که کاملا با هم سازگار، هرچند متفاوت و متعددند. این نوع تفاوت‏ها مساله‏ساز نیست. با توجه به آنچه عرض شد، نسبیت در فهم قرآن معنى ندارد و موارد نادرى که فهم دقیق و قطعى آیه براى ما میسر نیست، به معناى نسبى بودن فهم نیست. بلکه آیه مفادى چند احتمالى دارد و به اصطلاح، متشابه است که باید محکم آن را پیدا کرد. در چنین شرایطى هنوز مفسر به محکم آن دست نیافته است.
دکتر گلشنى: متاسفانه در عصر ما، خصوصا در چند دهه اخیر، شک‏گرایى و نسبیت‏گرایى در جوامع علمى رواج پیدا کرده است. دلیل این مطلب را مى‏توان رواج بعضى مکاتب فلسفى دانست. اما اگر به عمل متخصصان علوم تجربى نظر افکنیم مى‏بینیم که اهل علم کار خودشان را جدى و واقعى مى‏گیرند و به همین دلیل، علوم تعمیق پیدا کرده و تکامل یافته‏اند چنین نیست که اگر قانونى را نیوتن کشف کرده، انیشیتن آن را کنار گذاشته باشد، بلکه انشیتن براساس کارهاى قبلى به کشفیات جدید نایل گردیده است.
یکى از عواملى که سبب رواج نسبیت‏گرایى در جوامع علمى شد این بود که پس از مطرح شدن قانون نسبیت انیشیتن، عده‏اى پیدا شدند و گفتند: همان‏گونه که نسبیت‏بر فیزیک حاکم است، بر اخلاق، روابط اجتماعى و جز آن نیز حاکم است. بیش از همه، خود انیشیتن نسبت‏به این مساله اظهار تاسف کرد که چرا عده‏اى مساله نسبیت در فیزیک را بد فهمیده‏اند. او مى‏گفت: چرا مطلق‏هاى نظریه مرا در نظر نمى‏گیرید و فقط نسبى‏هاى آن را مطرح مى‏کنید؟ اگر نسبیتى هم وجود دارد، در پرتو مطلق‏هاست; مثلا، سرعت نور براى تمام ناظرهاى طبیعت‏یکى است و به کمک این مطلب، من ثابت مى‏کنم که طول در دستگاه‏هاى مختصات گوناگون متغیر است. او حتى مى‏خواست نام نظریه سبیت‏خود را عوض کند تا جلوى سوء برداشت‏ها گرفته شود.
درست است که در علوم، برخى از قوانین تغییر کرده‏اند، ولى اگر ثابت‏ها و مطلق‏ها نبودند، اصلا علم تا این حد قابل پیشرفت نبود. در شرع نیز مطلب به همین منوال است. در ادیان مثلا، ادیان ابراهیمى – مسائل مشترکى وجود دارد که هر کس خوب دقت کند مى‏بیند که آنها از یک مبدا سرچشمه گرفته‏اند. مشترکات بین ادیان آسمانى بسیار زیاد است. در خود اسلام هم، مسلمات بیش از مسائل مورد مناقشه است. اگر در برخى از مسائل کلامى اختلاف نظر هست، این به معناى آن نیست که تمام دین محل اختلاف است. اگر به مسلمات توجه کنیم، مى‏بینیم که همان مطلب که در صدر اسلام از آن‏ها فهمیده مى‏شده، اکنون نیز قابل فهم است. اما متاسفانه به دلیل تشکیک‏هایى که از غرب سرچشمه گرفته و به حوزه مسائل اسلامى نیز کشیده شده، مساله نسبیت فهم‏ها مطرح شده است. توجه نشده است که چه در علم دین و چه در علوم تجربى مبنا ثابت‏ها و مطلق‏ها هستند و در این‏ها اختلافى نیست، و البته غلبه با مسلمات است. اینکه خورشیدى وجود دارد و اینکه کسوف و خسوف در کار هست مورد اختلاف نیست و اینکه چند نماز در ش

بانه‏روز داریم محل اختلاف نیست. بله برخى مسائل مانند کیفیت معاد همواره مورد بحث‏بوده است، ولى این مسائل محل ابتلاء روزمره افراد معمولى نیست، و مخصوص خواص است و البته راه‏هاى بحث عقلى و نقلى آن هم در اختیار مى‏باشد.
معرفت: آیا مى‏توان تنوع فهم‏ها را ناشى از اختلاف مبانى کسانى دانست که در صدد فهم متون دین‏اند؟
حجه‏الاسلام رجبى: این که ما اختلاف یا تفاوت تفاسیر را ناشى از تفاوت مبانى یا گویا نبودن بیانات قرآن بدانیم، هیچ کدام درست نیست. به‏طور کلى، چون بسیارى از عوامل مى‏تواند منشا این تفاوت‏ها باشد. همان‏گونه که فرمودند، باید با این دید نگاه کرد که مشترکات این تفاسیر چه‏قدر است. همان‏ها که در برخى موارد، تفاسیرشان در نقطه مقابل هم دیگر است، جنبه‏هاى مشترک و ثابتشان بسیار زیادتر است. این اختلاف نظرها، تا حدى مربوط به مسائلى است‏خارج از آنچه آیه در صدد بیان آن است. گاهى مفاد آیه (مراد خداوند) غیر از آن است که از آیه برداشت‏یا استنباط مى‏کنند. به این دلیل، بسیارى از مفسران برداشت‏هاى یکدیگر را از آیات نادرست مى‏دانند. بنابراین، بخشى از این اختلافات هیچ ربطى به مفاد آیه و مراد خداوند ندارد و همان‏گونه که فرمودند، اگر بر طبق قواعد محاوره زبان به معانى آیات بنگریم، این اختلاف‏ها رفع مى‏شود. با تکیه براین روش، معلوم مى‏شود که بسیارى از برداشت‏ها به دلیل عدم استناد به قواعد عقلایى یا محاوره‏اى درست نبوده، در حالى که اگر مفسر به مواردى ثابت استناد مى‏کرد وقراین موجود را در نظر مى‏گرفت، پیام درست‏ترى از آیه دریافت مى‏کرد.
به دلیل عدم توجه به همین مساله، ما در تفاسیر، مواردى مى‏بینیم که معناى آیات به هیچ وجه با آنچه در صدر اسلام معمول بوده سازگارى ندارد. این هم که به محض مطرح شدن اختلاف، هر یک از طرفین به سراغ مبانى مى‏رود به معناى همین است که مبانى آن‏ها با یکدیگر اختلاف ندارد. اما کتاب‏هاى تفسیرى معمولا دیدگاه‏هاى جدیدى را مطرح مى‏کنند. بسیارى از این دیدگاه‏ها با یکدیگر قابل جمع‏اند. گاهى هم که دو نکته از آیه فهمیده مى‏شود، مى‏تواند با یکدیگر قابل جمع باشد; مثلا، بسیارى از نکاتى که در تفسیر شریف المیزان آمده در تفاسیر قبلى نیست. معناى این اختلاف فهم یا برداشت نیست.
از این‏که بگذریم، وقتى مفسران معنایى از آیه را توضیح مى‏دهند یا برداشتى را درست نمى‏دانند، باید دید تکیه گاهشان چیست. مرحوم علامه طباطبائى وقتى نظرى را مطرح مى‏کنند یا دیدگاهى را رد مى‏نمایند، معمولا قرآن را به وسیله قرآن تفسیر مى‏کنند. چنین روشى با این‏که نادر است، اما این معنایش عوض شدن مبنا نیست. هیچ مفسرى هم نگفته که اگر آیه‏اى آیه دیگرى را توضیح دهد، مورد قبول من نیست، بلکه شاید خودش به قراین توجه نداشته است. بنابراین، به نظر مى‏رسد بیش‏ترین منشا اختلاف آراء – در مواردى که اختلاف در فهم مراد است – مربوط به عدم توجه به قراین باشد. این‏ها همه نشان دهنده وجود روش‏ها و مبانى مشترک است، اما همان‏گونه که در هر زمینه‏اى ممکن است اختلاف‏نظر یا اشتباهى پیش بیاید، در این زمینه نیز چنین احتمالى وج

ود دارد. اما این معنایش آن نیست که معرفت ما کم شده است. به‏نظر مى‏رسد که اگر قواعد محاوره را با دقت کافى در نظر بگیریم، حدود دلالت آیه را، که احتمالى یا قطعى است، در نظر بگیریم و محکمات قرآن را مبنا قرار دهیم، بسیارى از این اختلاف‏ها رفع مى‏شود.
استاد مصباح: به عنوان جمع‏بندى این نکته را عرض مى‏کنم که اختلاف نظرهاى مفسران قرآن مى‏تواند به چند دلیل باشد:

اول اختلاف در روش است; مثلا، کسى راه فهم قرآن را فقط مراجعه به روایات مى‏داند، هرچند روایت، واحد، ضعیف یا مرسله باشد. متاسفانه در میان افراد سطحى‏نگر چنین اعتقادى وجود داشته و شاید هنوز هم در گوشه و کنار، چنین اعتقادى باشد. بر حسب روایتى که در آن گفته شده قرآن و حقایق دین را از ما بپرسید، چنین برداشت کرده‏اند که هیچ کس خودش از قرآن چیزى نمى‏فهمد و نباید بفهمد، باید به روایات مراجعه کند. به طور طبیعى، چنین روشى با دیگران اختلاف خواهد داشت.


دانلود این فایل


برای دریافت اینجا کلیک کنید
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.