دانلود مقاله علم وبنیاد اخلاق با word دارای 41 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد دانلود مقاله علم وبنیاد اخلاق با word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی دانلود مقاله علم وبنیاد اخلاق با word،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
علم وبنیاد اخلاق
1. علم; و بنیاد اخلاق
یکى از پدیدههایى که در اندیشه اروپایى معاصر و، به تبع آن، اندیشه عربى جلب توجه مىکند، اهتمام فزاینده به مساله اخلاق و ارزشهاست. از دو دهه پیش از این، فیلسوفان و اندیشهگران و دانشمندان و پارهاى از سیاستمداران در پى آن بودهاند که سویههاى اخلاقى و ارزشى همه آنچه را که در گستره دانش یا سیاست و اجتماع و اقتصاد پدید مىآید طرح و بررسى کنند.
همه ما به یاد مىآوریم که چند سالى پیش، مساله کنترل جمعیت و پناه بردن به سقط جنین واکنشهاى شدیدى را در سطح جهانى برانگیخت. این مساله، تعارض کهن و شناختهشدهاى را پیش مىکشد; تعارض میان پارهاى از ارزشهاى ثابت دینى و برخى از مقتضیات جدید زندگى. این مساله امروزه به گونهاى دیگر و در سطحى دیگر متفاوت با آنچه پیشتر بود، و مصداق اصل حرمت قتل نفس قرار مىگرفت، طرح مىشود. سقط جنین هنگامى که در پیوند با «کنترل جمعیت»، به مثابه یکى از ضرورتهاى توسعه در کشورهاى فقیر پرجمعیت مطرح مىگردد، دستکم از نظر اقتصادى، به سان ابزارى لازم براى تحقق توسعه و تامین سطح مناسبى براى زندگى مردمانى که در همه عرصهها دچار سختى و کاستى و واپسماندگى هستند، دیده مىشود.
با این همه، تعارض میان ارزشهاى اخلاقى و دینى (همچون حرمتسقط جنین) و ارزشهاى این جهانى (مقتضیات توسعه) در این مورد در همان چارچوب دینى باقى مىماند; زیرا برخى باور دارند که این مساله، مصداق اصل «ضرورتها امور ممنوع را مباح مىکنند» قرار مىگیرد و در نتیجه، هر دو طرف (سقط جنین توسعه) موضوع اجتهاد و تاویل مىگردند: سقط جنین در چه صورت به مثابه «قتل نفس» است؟ و در کدام مرحله از مراحل شکلگیرى جنین;؟ چه موقعى پناه بردن به سقط جنین براى کنترل جمعیت، ناگزیر مىگردد; بویژه در صورتى که ابزارهاى دیگرى هم [براى این منظور] موجود باشد؟ فراتر از این، مىتوان پرسید: آیا کنترل جمعیتیکى از شرایط تحقق توسعه استیا این که خود یکى از نتایج آن است؟
در کنار چنین مسائل اجتماعى و اقتصادىاى که تعارض کهن و معروفى را میان ارزشهاى ثابت دینى و متغیرهاى دنیوى بازتاب مىدهد، در درون ما مسائلى یکسره نو وجود دارد که نه تنها مناقشه گستردهاى را میان «عالمان دینى» و «دیگران» از هر مرتبه و مقامى که باشند برمىانگیزد، که حتى در محافل گوناگونى مناقشه برانگیز است.
این بار، مساله مربوط استبه پدیده جدیدى در تاریخ اندیشه بشرى که نشاندهنده تعارض و ناسازگارى میان دو شیوه اندیشیدن و نگرش به چیزها و ارزشداورى درباره آنهاست. یکى، شیوهاى که از «خرد عینى» هنجارى برمىآید و دیگرى، شیوهاى که مىتوان گفت تجسم «خرد ابزارى» عمل باورانه پوزیتیویستى است. اگر به این مساله از زاویه تاریخى بنگریم باید بگوییم که مساله اساسا در اینجا متعلق استبه اندیشیدن در اخلاق و ارزشها و میل فزاینده به اخلاقى کردن علم و فرآوردههاى آن، و در نتیجه، بنیادگذارى علم بر پایه اخلاق.
پیشرفتحیرتانگیز علمى در گستره زیستشناسى و مهندسى ژنتیک و نیز انفورماتیک و همچنین آثار صنعت و تکنولوژى بر محیط زیست از یک سو، و خطرى که [به واسطه] سلاحهاى ویرانگر، همه بشریت را تهدید مىکند از سوى دیگر، همگى، به نتایجى مىانجامد یا مىتواند به نتایجى منتهى شود که با ارزشهاى اخلاقى ناسازگار افتد; ارزشهایى که از پگاه تاریخ بشرى و در همه جوامع و نزد دینها و فلسفههاى گوناگون، چونان عنصرى گوهرى در انسانیت انسان اگر نگوییم به مثابه یگانه عنصر گوهرى در آن ریشه گرفته و استوار مانده است.
اینک پارهاى از مسائلى را که هم اکنون مناقشهبرانگیزند، برمىشماریم و یاد مىکنیم.
نخست از مسالهاى یاد مىکنیم که اخیرا در روزنامهها آمده بود: زنى پس از مرگ شوهر خود، اقدام به مطالبه حق خود در باردار شدن به وسیله شوهرش کرده بود. او با شوهرش توافق کرده بود که تا زمانى که در مورد باردارى با او به توافق برسد شوهرش منى خود را در یکى از بانکهاى تلقیح بگذارد. آنگاه شوهرش ناگهان مرده بود و بیوه او از آن بانک تقاضاى تلقیح به وسیله منى شوهرش نموده بود و مىخواست پس از مرگ شوهرش از او باردار شود. این مساله هم اکنون در دادگاه در حال بررسى است.
با آن که این مساله اتفاق افتاده، غرابتى که در آن است کمتر از مسائل فرضى خیالى نیست; چه رسد به مشکلات کاملا نوپدیدى که این مساله در سطوح گوناگون، مانند قانون ارث و;، مىآفریند. چیزهایى هستند که امروز یا فردا تحقق مىیابند و مشکلات و دشواریهایى ایجاد مىکنند که تاکنون بشریتبا آنها آشنا نبوده است.
از این دست مسائل، احتمال تغییر جنسیت انسان، و احتمال و امکان تعیین کردن جنس فرزند و میزان هوشمندى و تواناییهاى عقلى دیگر اوست. همچنین است آنچه بسیارى از پژوهشهاى پیشرفته به ما وعده مىدهند: علاجپذیرى بسیارى از بیماریهاى لاعلاج و بهسازى نسل و طولانى کردن عمر و; و حتى مهمتر از اینها، آنچه امروزه «کپى رایت» نامیده مىشود و به صورتهاى گوناگون، جوانبى اخلاقى را پیش مىکشد; جوانبى که پیش از این به قلمرو «نااندیشیده» تعلق داشت;; به دایره «ممتنع» یا «نادر»ى که، به گفته فقیهان، حکمى براى آن نیست.
در گستره انفورماتیک و فنآورى ارتباط دیدارىشنیدارى از راه ماهواره و ارتباط از راه شبکه اینترنت، فرآیند «هتک حرمتها» انجام مىگیرد و گسترش مىیابد، و در عین حال آرزوى مهار کردن آن رنگ مىبازد;. آنچه امروزه در شبکه اینترنتبازتاب مىیابد، یعنى تصاویر و اعمالى که به حوزه «هرزگى و فساد» تعلق دارند و اطلاعات و فنون مخصوص به ساختن بمبها و ایجاد باندها و دیگر چیزهایى که باارزشها و معیارهاى اخلاقى سازگار نیستند،
به گونهاى جدى تهدیدکننده و هراسانگیزند. با آن که شرایطى که اینترنت فراهم آورده، یعنى زمینههاى گسترده و بى شمارى براى نشر معرفت و تعمیم آن و هموار کردن راه پیشرفت پژوهش علمى و دیگر خدمات آن در قلمروهاى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى و مطبوعاتى، آن را به یکى از ابزارهاى ضرورى جهان امروز و فردا بدل ساخته است; همانگونه که دیگر دستاوردهاى علمى و صنعتى از ماشین و تلفن و دستگاه فشارخون گرفته تا دیگر فرآوردههاى دانش و فنآورى در هر عرصهاى ضرورى و گریزناپذیر گردیدهاند.
بنابراین در آستانه سده بیستویکم، اگر نگوییم جهان در وضعیتیکه و شگفتى قرار دارد دستکم در موقعیتى سراسر نو است. تجسم این وضعیت در دشوارى و چالش فزایندهاى است که علم، و تطبیق [معیارهاى] اخلاق و وجدان اخلاقى بر آن، سبب شده و موجب واکنشهایى گردیده و مىگردد که مىتوان آنها را به «بازگشت اخلاق» توصیف کرد; واکنشهایى که خواستار پیروى علم و دستاوردهاى آن از ارزشها و معیارهاى اخلاقى است; درست عکس وضعیتى که در سده پیش در اروپا حاکم بود; آن هنگام که گرایشهایى منادى و مدعى تاسیس اخلاق بر پایه علم بودند و مشکل فلسفى کهننوى را، که مشکل «مبناى اخلاق» خوانده مىشود، پیش مىکشیدند.
راست آن است که مساله مبناى مشروعیتبخش اخلاق یکى از مسائلى بود که در اروپاى مدرن، بویژه در دوران روشنگرى، مایه دغدغه فیلسوفان شده بود. جان مایه مشکل این بود که: مشروعیت ارزشهاى اخلاقى بر چه پایهاى استوار است؟ مراد از اخلاق در اینجا مجموعه ارزشهاى متمایز از عرف و عادت و رفتارهاى برآمده از طبیعت انسانى است; [یا] به سخن دیگر، «خیر و شر» و ارزشهایى که از آن مایه مىگیرد و گوهر وجدان فردى و جمعى اخلاقى را مىسازد.
از چشمانداز تاریخى، براى تاسیس مشروعیت اخلاق به این معنا، دو دیدگاه وجود داشته است. یکى دیدگاهى که دین را بنیادگذار اخلاق مىدانسته و، بر این اساس، هرچه را دین بدان امر کند خیر و حسن و هرچه را از آن نهى کند شر و قبیح به شمار مىآورده است [ اخلاق دینى]. این نگرش بویژه در ادیان آسمانىاى چون یهودیت و مسیحیت و اسلام کاملا آشکار است.
دیدگاه دوم باور داشته که بنیاد اخلاق، عقل بشرى است; نه تنها به این لحاظ که نیروى باز شناسنده [ قوه تمیز] است و به سرشت و طبع خود خیر را از شر، و نیکو را از زشت تشخیص مىدهد، بل بدین لحاظ نیز که مىتواند با این نیروى بازشناسى «فطرى» به سطح نظریهپردازى عقلى نیز دستیابد و در نتیجه تا سطح ارجاع سراسر اخلاق به اصل و مبنایى مشروعیتبخش فرارود [ اخلاق این جهانى].
این اصل مىتواند اصلى مابعدالطبیعى و متعالى باشد، مانند آنچه نزد افلاتون یافت مىشود; او «خیر» را به درجه الوهیت مىرساند. جهانى که ما در آن زندگى مىکنیم چیزهاى فراوانى را دربر دارد که هریک از آنها «خیر» نامیده مىشود; ولى به نظر افلاتون اینها «خیر بالذات» نیستند، بلکه بهرهمند از آن «خیر» هستند و آن را محاکات مىکنند و به آن تشبه مىورزند. «خیر» حقیقى و کامل و مطلق که فرازمان و فرامکان است و همه چیزهاى خیرمند، خیرمندى خود را از آن وام مىگیرند مثال خیر است و این به نظر افلاتون خود خداوند است. (1)
پس از افلاتون، فیلسوفان به کوششهاى خود براى تاسیس اخلاق و تبیین و توجیه مشروعیت آن ادامه دادند: برخى بنیاد آن را در دین جستجو کردند، برخى دیگر مبناى آن را به عقل بازگرداندند و کسانى نیز به عاطفه و وجدان;. تا آن که وبتبه فیلسوف آلمانى، امانوئل کانت (1804-1724) رسید; در دورانى که علوم، بویژه ریاضیات و فیزیک، گامهاى بلندى در راه استقلال از فلسفه برداشته بودند و یقین علمى، ویژگى آن و آرمان همه گردیده بود. کانتبه پژوهش این یقین علمى در ریاضیات و فیزیک پرداخت و این پرسش را درانداخت که: چه چیز علم را ممکن گردانید؟ یعنى به صورت شناختى یقینى که در قوانین کلى صورتبندى مىشود درآورد; او پس از آن که در کتاب جاودانه خود «سنجش خردناب» به این پرسش پاسخ داد، در کتاب دیگر خود «سنجش خرد عملى» به پاسخگویى پرسشى همانند آن ایستاد; پرسشى که این بار به عمل و رفتار تعلق داشت نه به شناخت; یعنى پرسشى درباره بنیاد اخلاق: چه چیز اخلاق را ممکن مىکند و چگونه مىتوان ارزشهاى اخلاقى را مانند قوانین علمى به صورت ارزشهاى کلى درآورد؟
علم به فهم، یعنى به تجربه و خرد هر دو، باز مىگردد و گستره آن، شناخت است، در حالى که اخلاق به اراده باز مىگردد و گستره آن، رفتار است. آنچه رفتار اخلاقى را متمایز مىکند این است که از «اراده نیک»، که در فرجام تحلیل به اندیشه «تکلیف» مىانجامد، صادر مىشود. بنابراین، اراده نیک و، به تبع آن، سراسر اخلاق عمل به مقتضاى «تکلیف» است. نزد کانت، اندیشه «تکلیف» در خرد عملى شبیه و معادل اندیشه «قانون» در خرد نظرى است. همچنان که قانون در علم، حکمى کلى و مطلق است و به همه پدیدههاى تحت آن قانون سرایت داده مىشود، تکلیف نیز چنین است.
تکلیف «امرى مطلق» است: امرى است که از درون به من فرمان مىدهد که: «من هرگز نباید جز این گونه عمل نمایم که بتوانم اراده کنم که قاعده من یک قانون کلى بشود.» (2) درست مانند قانون علمى نسبتبه پدیدههاى طبیعت. اگر این قانون را به زبان اخلاق صورتبندى کنیم چنین مىشود: «چنان عمل کنید که انسانیت را، چه در شخص خودتان و چه در دیگران، [امرى] همیشگى و، در عین حال، غایى تلقى کنید، و نه به عنوان وسیله صرف.» (3) به سخن دیگر، «امر مطلق» که نزد کانتبنیاد اخلاق است، همان ندایى است که از درون تو برمىجوشد; از خرد تو، و نه از عاطفه تو. و همان ندایى است که در درون تو بانگ مىزند: «چنان عمل کن که گویى قاعده عمل تو، به وسیله ارادهات، قانون کلى طبیعت مىشود.» (4)
نظریه کانت در مورد «امر مطلق» به مثابه بنیاد اخلاق، یکى از جلوههاى اندیشه دوران روشنگرى است; دورانى که ویژگى آن گرایش شدید به خرد بنیادى و داور قرار دادن خرد در همه چیز است.
روشن است که اخلاق خرد به این معنا، هم از دین و هم از علم، مستقل است. راست آن است که کانت که به جدایى میان علم و اخلاق فرا مىخواند، از سویى دیگر مىکوشید اخلاق را از چیرگى دین (بویژه کلیسا) برهاند و حتى اخلاق را بنیاد خود دین قرار دهد. دین مجموعهاى از اوامر و نواهى است و اوامر و نواهى نمىتوانند بىطمع ثواب و ترس از عقاب، در دنیا یا آخرت، قانونى الزامآور براى انسان گردند، مگر آن که از نیرویى درونى در آدمى، که به وسیله خود او بیان مىشود، صادر گردند; نیروى «امر مطلق»;.
نه تنها این، که حتى وجود «امر مطلق» در آدمى [نیز] دلیلى بر آزادى اراده اوست. اگرچه خرد نظرى نمىتواند آزادى اراده انسان را تبیین کند، خرد عملى آن را به صورت پیشفرض به کار مىگیرد، مانند وجود خدا و جاودانگى روح. در اینجا دین بر بنیاد اخلاق و اخلاق بر بنیاد خرد قرار مىگیرد;. (5) اکنون مساله این است که: آیا فیلسوفان در دوران علم (سده نوزدهم) مبناى پیشینیان خود در دوران خرد (سده هجدهم) را مىپذیرند؟ آیا چنین مبنایى را براى اخلاق مىپسندند; آن هم در دورانى که علم برترین ایستار و سالار است، و گذشته و آینده همه پدیدارها و راه تکامل و تحول آنها با علم تفسیر مىشود؟
2. اخلاق چونان موضوعى براى علم;
فیلسوفان و دانشمندان و سیاستمداران و عموم روشنفکران و حتى همه مردم، امروزه مساله اخلاق و ارزشها را به مثابه واکنشى به مشکلاتى که علم و دستاوردهاى آن پدید آوردهاند طرح مىکنند. در سده گذشته وضعیت درستبه عکس بود: گرایشهاى نیرومندى در کار بودند که مىکوشیدند اخلاق را بر مبناى علم بنیادگذارند;. مىکوشیم به اختصار، چگونگى اندیشه اندیشهگرانى را که در سده گذشته، مساله اخلاق را مطرح مىکردند، بویژه آنهایى را که در پایان سده نوزدهم و آستانه سده بیستم بودند، باز نماییم. این به ما که در آستانه سده بیستویکم هستیم یارى مىکند که مساله را از چشماندازى تاریخى بنگریم و بر مبناى نسبیت و تکامل و تحول سخن گوییم و اندیشه خود را نه گسترهاى براى قطعیت، که قلمروى براى دگرگونى و امکان قرار دهیم.
یکى از گرایشهاى فکرى حاکم در نیمه دوم سده گذشته اروپا که تا اوایل این قرن تداوم یافت، گرایشى عملى بود که مىخواست هر شناختیا رفتارى را بر پایه علم بنا کند. در این زمینه، نظریه اگوست کنت (1857-1798) اندیشهگر فرانسوى و بنیانگذار پوزیتیویسم، که بر اساس «قانون وضعیتهاى سهگانه» استوار است، از شهرت بسیارى برخوردار است. بنابر این نظریه، اندیشه بشرى در طى روند تاریخى خود از سه «وضعیت» یا مرحله تحول و تکامل گذر کرده است: نخست،
وضعیت و مرحله تئولوژیک [ ربانى (یا تخیلى)] که بنیاد آن تفسیر غیبى پدیدههاى طبیعى و انسانى چه در چارچوب اسطوره و چه در چارچوب دین است. دوم، مرحله مابعدالطبیعى [ فلسفى (یا تعقلى)]، که ویژگى آن تکیه بر خرد مجردى است که کاخهاى فکرى و نظریههاى فلسفى را به میانجى تامل و استنباط مىسازد و برمىافرازد. سوم، مرحله علمى و پوزیتیویستى [ اثباتى]، که مرحله فهم و تفسیر علمى پدیدههاى طبیعى و بشرى، به یکسان، است. این، مرحله کنونى و معاصر ماست.
اگوست کنتباور داشت که این مراحل درهم تنیدهاند و مردمان، چه به صورت فردى و چه به صورت جمعى، در مرحله زمانى واحدى در آنها زندگى مىکنند; با این همه سیاق کلى اندیشه او بر این نکته تاکید مىورزد که مرحله پوزیتیویسم «علمى» معاصر همچنان که ویژگى اکنون هست، ویژگى آینده نیز خواهد بود و در نتیجه روند تکامل و پیشرفت، مقتضى نگرش علمى به همه چیزها و پدیدههاست. در این چارچوب، تلاش او براى پدید آوردن علم جدیدى به نام «فیزیک اجتماعى» [براى مطالعه ] پدیدههاى انسانى مانند علم فیزیک براى پدیدههاى طبیعىفهمیدنى و درک شدنى است. (6)
در کنار این جریان، مکتب حسى «تجربى»اى در روانشناسى، بویژه در انگلیس، به وجود آمد. پیش از این پدیدههاى روانىادراکى مانند حافظه، واکنشها، عاطفه، ادراک و; به مثابه پدیدارهاى ویژهاى که به بخش خاصى از وجود انسان نفس در برابر جسم تعلق دارد، به شیوه تامل و تفکر، مورد پژوهش قرار مىگرفت. با پیدایش این مکتب این پدیدارها به چشم پدیدههایى نگریسته شدند که از جسم صادر مىشوند و یا این که یکى از اعمال جسم هستند. از این چشمانداز، پدیدارهاى ادراکى در اساس شکلگیرى خود، احساسات و انطباعات حسىاى هستند که بر پایه قوانین خاص شکلگیرى دادههاى ادراکى با یکدیگر ترکیب مىشوند، همچنان که همه پدیدههاى رفتارى، تنها واکنشهایى انگاشته مىشوند که از جسم و بویژه از دستگاه اعصاب و دستگاه فیزیولوژیک بدن صادر مىشوند.